مدح و ولادت امام جواد علیهالسلام
ای سائل سائـلت، کـرامت مرهون تو جـود تا قیامت ای ثبت به خط و خال و حُسنت توحـید و نـبـوّت و امامت خلق دو جهـان پی گـدائی دارند به درگهـت اقـامـت هم کوچک کوچکت بزرگی هم بـنـدۀ بنـدهات زعـامت مانـند نهـال در بـرت خـم خوبان همیشه راست قامت تا هست خـدای را خـدائی تو جود کـنّی و مـا گـدائی تا ماه جـمال خـود نمودی از شمس شموس دل ربودی از غیر خـدای چشم بستی بر ذکر خدای لب گشودی قرآن ز رخ تو بوسه برداشت تو آیه به زیر لب سرودی عالم همگان تو را ستودند چون تو که خدای را ستودی تا شـام ابـد کـریـم هـستی از صبح ازل جـواد بودی از نور تو ای چراغ بینش روشن شده چشم آفـرینش ریحـانه، محمّدی دگر زاد یـا آمـنــهای پـیـامـبـر زاد یا بـنـت اسـد عـلّـی دیگـر یا فاطمه نـازنین پسر زاد دریای عفاف گوهر آورد یا شمسۀ برج دین قمر زاد من هرچه بوصف او بگویم آن مادر خوب خوب تر زاد از بهر رضا رضای دیگر فرزند نگو، بگو پـدر زاد آئـیـنه حُـسن سـرمـدی تو سـر تا به قـدم محـمدی تو وصف تو کجا ز من برآید این کار کی از سخن برآید؟ قـابـل نـبـود بـپـات ریـزم گـیرم دُرم از دهـن بـرآید با یـاد تو دل قـرار گـیـرد از شوق تو جان ز تن برآید لبخـند زنـد به بـاغ حُسنت هر لاله که از چمن برآید تو خنده بزن که اشک شادی از چـشـم ابوالحسن برآیـد ای پای به فـرق عالـمینت شهر دل ماست کاظمیـنت آبـای تـو مـقــتـدای عـالـم ابـنـای تـو رهــنـمـای آدم با ماهی کوچکی که مأمون در دست فشرده بود محکم میخواست تو را بیازماید ای آئـیـنـه دار راز عـالـم تنها نه ضمیر او که گفتی از ابر و هـوا و ماهی و یم از جاه تو مات، نجل هارون بر عـلم تو محو، پـور اکثم کس مثل تو حل نکرده کامل یک مسأله سیهزار مشکل عـشق آیـتـی از ولایت تو دل شـیـفـتـۀ حـکـایـت تـو منسوخ شود عـلـوم عـالـم با یک سخن از روایت تو در چـاه عـدم فـتـد ظلالت بـا پـرتـوی از هـدایـت تو در وادی شرم گم شود جود از بخـشـش بـینهـایت تو هر کس به تو ظلم کرد آخر شرمـنده شد از عـنایت تو از بسکه کریمی و جوادی بر دشمن خویش، حرز دادی ای جود و عنایـتت خدائی کـار تو همه گـره گـشائی از سلطـنت دو عـالـمم به در کوی گـدای تو گـدائی صد بارم اگر جدا شود سر به کز تو فـتد مرا جـدائی بیمهـر تو هیچکس نباشد از آتـش دوزخـش رهائی جز تو که دهد ز لطف و رحمت پـاسـخ به نـوای بینـوائی لطفی، کـرمی، که بیـنوایم هر چند بدم، من از شمایم ای هـسـتـی اولـیـا ولایـت دل عاشق و روح مبتلایت شمس نهـم و امـام هـشـتم گـفـتـا پـدرم شـود فـدایـت از صبح ازل جواد بودی تا شـام ابـد هـمـه گـدایـت دلهـای هـمه خـدا پـرستان زوّار حـریـم بـا صفـایـت در چشم رضا خداست پیدا از آئـیـنـه خــدا نــمــایـت هم چشم و چراغ مرتضائی هم پـارۀ پـیـکـر رضـائی از ماه گرفـته تا به مـاهی بیمهر رخت همه سیاهی با مهر تو مرگ زندگـانی بیمهر تو زندگی تـبـاهی دادار و ائــمـه و نــبـیّـیـن دادند به عـصمتت گواهی با مهر تو از گـنـاهکـاران بخـشـنـد مـدال بیگـنـاهی دست من و دامـن ولایـت ای حـجّـت بر حـق الهـی مدح تو کند زبان «میثم» بادا بـفـدات جـان «میثم» |